سفارش تبلیغ
صبا ویژن
http://115simoorgh.ParsiBlog.com
مجله دانستنیهای فوریتهای پزشکی سیمرغ 
قالب وبلاگ
لینک دوستان
سایت های استان مازندران
لینک مجلات مفید

خاطرات پرسنل اورژانس 115

سقوط در چاه


با اعلام اتاق فرمان سریع برای مأموریت اعزام شدیم . همزمان با ما نیروهای آتش نشانی هم در محل حادثه حاضر شده بودند . محل حادثه جایی بود که برای ساخت برج جهان نما در اصفهان آماده می کردند.یک کارگر افغانی در یک چاه قدیمی سقوط کرده بود و از شانس بدش بعد از سقوط توی چاه یه مقدار خاک هم ریخته بود توی چاه طوری که کاملاً زیر خاک مدفون شده بود . خودمون رو بالای چاه رسوندیم . چاه حداقل 3 متر عمق داشت . دوستاش و کارگرهای دیگه تا رسیدن ما، کمک کرده بودند و خاکها رو از روی صورتش کنار زده بودند تا راه هوایی اش بسته نشه و بتونه نفش بکشه . متأسفانه مردم هم طبق معمول در محل تجمع کرده بودند و این مسئله کار امداد رسانی را مشکل تر می کرد چون هر لحظه احتمال خطر ریزش دهانه چاه بیشتر و بیشتر می شد.

ادامه مطلب...

[ پنج شنبه 93/11/16 ] [ 10:56 صبح ] [ جمال رضایی اوریمی ] [ نظرات () ]

خاطرات پرسنل اورژانس 115

چسب رازی


یکی از روزهای تابستان بود . در پایگاه نشسته بودیم . پایگاه بین جاده ای وزوان جایی در محور اصفها -تهران. تا اون ساعت روز آرومی داشتیم اما حادثه خبر نمی کند . از اتاق فرمان اطلاع دادند یک ماشین خاور در محدوده نزدیک ما چپ کرده و از جاده به بیرون منحرف شده . ظاهراً راننده خودش با شماره 115 تماس گرفته و اطلاع داده بود .

ادامه مطلب...

[ پنج شنبه 93/11/16 ] [ 10:50 صبح ] [ جمال رضایی اوریمی ] [ نظرات () ]

خاطرات پرسنل اورژانس 115

به کجا چنین شتابان


ساعت 5/8 شب بود . شبی از شبهای گرم تیرماه . از اتاق فرمان اپراتور به ما اعلام کرد زنی که تازه 20 روز از زایمانش می گذره دچار مشکل شده و قادر به حرکت نیست . بعد از گرفتن آدرس ، سریع به محل اعزام شدیم و ظرف 8 دقیقه به اونجا رسیدیم .

ادامه مطلب...

[ پنج شنبه 93/11/16 ] [ 10:47 صبح ] [ جمال رضایی اوریمی ] [ نظرات () ]

خاطرات پرسنل اورژانس 115

آشنای غریب


در یکی از روزهای بهاری اردیبهشت ماه 1387 با بی سیم یک مورد تصادف اعلام شد . تصادف در خیابان جی اتفاق افتاده بود بعد از ترمینال جی . سریع به محل حادثه اعزام شدیم . خیابان مملو از جمعیت بود . عده ای مثل همیشه تماشاگر و کنجکاو اونجا جمع شده بودند که از جریان مطلع بشن .

ادامه مطلب...

[ پنج شنبه 93/11/16 ] [ 10:45 صبح ] [ جمال رضایی اوریمی ] [ نظرات () ]

خاطرات پرسنل اورژانس 115

داماد خوش لباس


سال 1387 بود . روزهای پایانی تابستان و من در پایگاه مدیسه مشغول خدمت بودم . یاد می آد شیفت من 48 ساعتی بود و روزی که این خاطره برای من شکل گرفت روز دوم شیفت کاری ام بود . درست رأس ساعت 6:10 صبح

ادامه مطلب...

[ پنج شنبه 93/11/16 ] [ 10:43 صبح ] [ جمال رضایی اوریمی ] [ نظرات () ]

خاطرات پرسنل اورژانس 115

آژیر


این خاطره از جمله خاطرات منه که هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شه چون به این مسئله ایمان دارم که اغلب ما آدمها تا با مشکلی درگیرنشیم یا واسه خودمون اتفاق نیوفته ، نمی تونیم شرایط کسی که امروز با اون مشکل دست به گربیانه رو درک کنیم و همیشه صدای اعتراضمون بلنده !!

ادامه مطلب...

[ پنج شنبه 93/11/16 ] [ 10:39 صبح ] [ جمال رضایی اوریمی ] [ نظرات () ]

خاطرات پرسنل اورژانس 115

پشت در درمانگاه


ساعت 5 عصر بود. در پایگاه بین جاده ای شاهین شهر بودیم که به مأموریتی اعزام شدیم. آدرس درمانگاه سایت شاهین شهر بود و حدود 7 دقیقه زمان برد تا از اتوبان به محل برسیم. 
از دور متوجه موج جمعیتی که اونجا جمع شده بودند ،شدم. به محض رسیدن مردی رو دیدم پشت فرمان یک ماشین با موهای جوگندمی و حدوداً 55 ساله سرش روی فرمان بود همسر و پسرش گریه می کردند و با دیدن ما شروع کردند به التماس برای کمک.

ادامه مطلب...

[ دوشنبه 93/11/13 ] [ 3:24 عصر ] [ جمال رضایی اوریمی ] [ نظرات () ]

خاطرات پرسنل اورژانس 115

کیف من کجاست؟

زمستان سال 83 بود. اون سال هوا خیلی سرد بود. خوب یادم هست آنروز برف زیبایی بر تن زمین نشسته بود. کنار پنجره ایستاده بودم وقدرت خدای بی همتا را ستایش می کردم که تلفن پایگاه به صدا در آمد. - الو115؟

ادامه مطلب...

[ یکشنبه 93/11/5 ] [ 3:41 عصر ] [ جمال رضایی اوریمی ] [ نظرات () ]

خاطرات پرسنل اورژانس 115

پولهام کو؟!

 

خاطره من مربوط به سال 1384 می شه. یه روز سرد زمستونی که مأموریت در پایگاه خیابون آتشگاه بود صبح زود به پایگاه اومدم بعد از تعویض لباسهای شخصی ام با لباس فرم اورژانس مقداری پول از جیبم درآوردم و داخل جیب کاپشن فرمم گذاشتم تا واسه تهیه صبحانه برم بیرون و برگردم.

ادامه خاطره...

[ یکشنبه 93/11/5 ] [ 3:38 عصر ] [ جمال رضایی اوریمی ] [ نظرات () ]

خاطرات پرسنل اورژانس 115

دوقلوها

 

صبح یکی از روزهای بهاری سال 1386 بود و من در پایگاه اورژانس شهرضا مشغول خدمت بودم. 7 صبح بود که بطور همزمان 2 تا از تلفن های پایگاه زنگ خورد و دو مریض بدحال به ما گزارش شد. یکی از اونها مردی بود حدود 50 ساله که از سرطان ریه رنج می برد و الان دچار کاهش هوشیاری شده بود و خانواده اش از اون ناامید شده بودند.

ادامه خاطره...

[ یکشنبه 93/11/5 ] [ 3:37 عصر ] [ جمال رضایی اوریمی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

تماس با ما
درباره وبلاگ

این یک مجله ای است مفید و سرشار از مطالب ارزنده و جالب توجه برای همه مردم. این مجله بازتابی است از زندگی من.


برای نمایش تصاویر گالری کلیک کنید


وبلاگ های پزشکی
امکانات وب
l
Online User
امکانات وب


بازدید امروز: 16
بازدید دیروز: 118
کل بازدیدها: 661017