سفارش تبلیغ
صبا ویژن
http://115simoorgh.ParsiBlog.com
مجله دانستنیهای فوریتهای پزشکی سیمرغ 
قالب وبلاگ
لینک دوستان
سایت های استان مازندران
لینک مجلات مفید

ماهی به  عظمت ماه رمضان

جمال رضایی اوریمی

نویسنده: جمال رضایی اوریمی

قبل از فرا رسیدن ماه رمضان به ترس و نوعی استرس مبتلا شده بودم. هوا گرم شده بود و تابستان داغ نیز از راه رسیده بود.از طرفی به واسطه حضورم در دانشگاه ایام امتحان نیز در حال شروع شدن بود و از سوی دیگر بایستی در اورژانس 115 قایمشهر که محل کارم می باشد نیز شیفت می دادم. پیش بینی چنین شرایط سخت و طاقت فرسا ذهنم را به شدت درگیر ساخته بود.هوای گرم تابستان و روزه و کشیک در پایگاه اورژانس 115 شهری، که بطور مداوم بایستی آماده ماموریتهای پر استرس و تحت فشار زیادی باشی بی نهایت نیاز به انرژی فوق العاده و فراوانی دارد.

به هر حال وقتی صبح در ماه رمضان می خواستم به اداره بیایم به خدا توکل  کردم و از خدا خواستم تا شرایط کاری مطلوب و مساعد باشد و فشار ناشی از روزه داری و درس خواندن بر روی من کمتر اثر نماید.

امسال بر خلاف سالهای قبل دو تغییر در زندگی ام رخ داده است، از یک طرف محل کارم تغییر کرده است به عبارتی از یک پایگاه اورژانسیه در یک شهر کوچک و کم جمعیت با ماموریتهای کمتر به یک پایگاه در شهر بزرگتر و پر جمعیت تر  با ماموریتهای بیشتر و پر استرس تر منتقل شده بودم و از طرفی دیگر به دلیل قبولی در آزمون کارشناسی ارشد بایستی به دانشگاه نیز می رفتم و این برای من که کارمند بودم و متاهل و یک فرزند کوچک داشتم  خیلی سخت بود.

از آنجاییکه نمی توانستم در منزل درس بخوانم به همین خاطر مطالعه ام را در محیط کار برنامه ریزی کرده بودم. به هر حال وقتی که ماموریت نداشتیم و در هنگام استراحت در پایگاه اورژانس 115 مشغول مطالعه می شدم. درسها همه روی هم تلنبار شده بود و هر روز به زمان امتحان نزدیکتر می شدم و استرس ناشی از آماده امتحان نبودن و از طرفی به خاطر شرایط خاص خودم وقت کافی برای مطالعه نداشتن نیز به این فشارها افزوده می شد.

روزها گذشتند و بالاخره ماه مبارک و پر برکت رمضان از 28 خرداد آغاز شد و بنده با آقای سهرابی که یکی از پرسنل قدیمی و راننده درمانگاه شیرگاه بود شیفت بودم. در کل در این شیفت به هفت ماموریت اورژانسی اعزام شدیم. حول و حوش ساعت 5 بعدازظهر بر بالین فردی رفتیم که دچار ایست قلبی تنفسی شده بود. بقالی بود  که در  خیابان اسکندرکلا خیابان تهران قایمشهر سکونت داشت و متاسفانه در داخل مغازه اش دچار ایست قلبی تنفسی شده و جانش را از دست داده بود. عملیات cpr نیز فایده ای نداشت اما فشار زیادی به من  و همکارم وارد شده بود و سرتاپا عرق شده بودیم.

درست بیست دقیقه مانده به لحظه افطار خیلی خسته و بیحال شده بودم و منتظر بودم تا لحظه اذان فرا برسد. همچنین مقدمات سفره افطار را در حال فراهم کردن بودم که دوباره تلفن پایگاه شروع کرد به ونگ وا کردن(در زبان تبرستانی یعنی صدا کردن و فریاد زدن).تلفن را برداشتم و بی رمق و خسته تن(بی رمق در زبان مازندرانی) یک ماموریت خارج شهری یا به نوعی ماموریت روستایی توسط اتاق فرمانیه اورژانسیه به ما واگذار شد و ما نیز جان بر کف و خالصانه و بی ریا برفتیم به شیرگاه که مقصدمان بود.

 در واقع این روستا در حوزه استحفاظی پایگاه شیرگاه قرار داشت که دوستان ما در شیرگاه مقاومتی مثال زدنی نموده به طوریکه حتی سرپرست مان نیز با تلاش زیاد خودشان  نتوانسته همکاران اتاق مرکزیه پیامات را قانع ساخته و ما در اداره اورژانسیه قایمشهر با ترس از اینکه مبادا همکارانمان در واحد اورژانسیه به خاطر این ماموریتی که در اصل در حوزه استحفاضات آنان بوده و آنها دانسه یا ندانسته(البته ما فرض را بر آن می گیریم که آنان نمی دانستند) ماموریت را نثار ما کردند، خدای نکرده دچار حملات بی بازگشت قلبی تنفسی گوارشی در لحظات پایانی اولین روز ماه رمضان قرار گیرند، به سوی مقصد حرکت کردیم.

روستای ایوک(ivek) در حد فاصل شهرستان قایمشهر  و شیرگاه قرار داشت و من برای اولین باری بود که به این روستا می رفتم. وقتی به روستای ایوک رسیدیم موقع اذان مغرب به افق مازندران بود و همه در اولین روز ماه رمضان مشغول افطار بودند. در نهایتبا کمک همسایه ها و اهالی مهربان روستا آدرس مورد نظر را پیدا نموده و بیمار را که طبق زسم این دوره زمونه دچار اختلاف با همسرش بوده بعد از اقدامات لازم به مرکز درمانی تازه تاسیس شیرگاه منتقل نمودیم. از زمانی که خدمت سربازی ام را به عنوان پیام آور بهداشت در  درمانگاه و اورژانس 115 شیرگاه به پایان رسانیده بودم یعنی از تابستان سال 1386 هنوز به شیرگاه نرفته بودم. همه چیز عوض شده و تغییر کرده بود.ساختمان جدید اورژانس و درمانگاه تازه تاسیس از ویژگی های این مرکز درمانی بود. وقتی ماموریت پایان یافت و به پایگاه برگشتیم سری جدید سریال پایتخت شروع شده بود و اتفاقاً یکی از لوکیشن های اصلی قسمت اول نیز درمانگاه شیرگاه بود.

 در نهایت دو ماموریت پایانی مربوط به دو دوچرخه سواری بودند که در دو نقطه شهر گریبان اتومبیل های سرگردان ترمز بریده شده بودند.. البته حال عمومی آنان مناسب بوده و به سلامت توسط نیروهای گمنام اورژانسیه به هاسپیتال انتقال یافتند. یکی از دوچرخه سواران نوجوانی بود 17 ساله که در انتهای شب مشغول تمرین دوچرخه سواری برای آمادگی در مسابقات بوده که سرشار بود از امید همراه با روحیه بالا و پشتکار فراوان.مادر این نوجوان نسز در گوشه ای از خیابان مشغول پاسخ دادن به سئوالات مامور پلیس بود و ناراحت و دلخور از برخورد برخی از مردم در این وقت از شب(ساعت یک بامداد) با  یک خانم جوان.

دوچرخه سوار دیگر کارگری بود ساده و بد شانس که بعد از فراغت از کار به سمت منزل در حرکت بوده که در حریم راه آهن و بر روی ریل قطار با یک اتومبیل برخورد کرده و پایش دردکشان و آسیب دیده در داخل آتل پیچیده تحویل اورژانس بیمارستان رازی رحمه اله علیه داده شد.بیچاره شانس آورده که با قطار برخورد نکرده وگرنه معلوم نبود که الان چه بلایی بر سر او می آمد. حدود یک ماه قبل بود که در همان نقطه یک پیرمرد در اثر برخورد با قطار جانش را از دست داده بود.

بالاخره این شیفت با تمام خاطرات و خطراتش به پایان رسید و ما ماندیم و انتظار برای شیفتی دیگر تا با توکل بر خداوند به یاری مردم بشتابیم.



[ پنج شنبه 94/4/25 ] [ 3:19 صبح ] [ جمال رضایی اوریمی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

تماس با ما
درباره وبلاگ

این یک مجله ای است مفید و سرشار از مطالب ارزنده و جالب توجه برای همه مردم. این مجله بازتابی است از زندگی من.


برای نمایش تصاویر گالری کلیک کنید


وبلاگ های پزشکی
امکانات وب
l
Online User
امکانات وب


بازدید امروز: 82
بازدید دیروز: 154
کل بازدیدها: 675549