سفارش تبلیغ
صبا ویژن
http://115simoorgh.ParsiBlog.com
مجله دانستنیهای فوریتهای پزشکی سیمرغ 
قالب وبلاگ
لینک دوستان
سایت های استان مازندران
لینک مجلات مفید

ماموریتهای خواندنی از اداره اورژانسیه

(روزنگار خاطرات من)

 

داستان ماموریت اولیه

اولین ماموریت ما حتما شما را شوکه می کند.برق گرفتگی از نوع جدید و امروزی.برق گرفتگی با لپ تاب که دیشب در همین شهر قایمشهر به وقوع پیوست.البته حال عمومی مصدوم خوب بوده و فورا توسط همکاران ما به مرکز درمانی انتقال یافت.خوب این اولین ماموریت ما برای شما بود که ان شااله شما دوستان دجار لپ تاب گرفتگی نشوید که اگر این اتفاق افتاد حتما در مورد کمکهای اولیه از قبل یک دوره آموزشی را طی کنید که در چنین مواردی به دردتان خواهد خورد.

داستان ماموریت دومیه

رفتیم ماموریت در نیمه شب و مرکز به ما اعلام میکند که یک پسربچه 13 ساله دچار درد قلبی شده است.امان از این ماموریتهای غیر اورژانسی که توسط همکاران مرکز پیام به ما اعلام می شود و کلی ما را واژگون می نماید در نهایت خستگی بی شمار اورژانسیه.کاش همکاران ما یک شرح حال کامل از دوستی که تماس می گیرد با اورژانسیه بگیرد و مثل یک اپراتور تنها از همراه بیمار آدرس نگیرد و ما را نفرستد به ماموریت.بچه 13 ساله غروب به تمرین کشتی رفته بود و به علت تمرین و تعریق فراوان و مواجهه شدن با سرمای اسفند ماه دچار گرفتگی عضله شده بود.آخه بچه 13 ساله را چه به بیماری قلبی.عزیزان محبوب و زحمتکش اورژانس وظایفشان بسیار مهمتر و خطیرتر از اینهاست.پس به کمک هم بیاییم تا ارزش کارمان را بالا ببریم.ان شااله

شبه داستان ماموریت سومیه

اگر نیمه شب است و نیاز به ماشین دارید و خودتان هم در منزل اتومبیل ندارید و با تمام آژانس ها تماس گرفتید و همه شان بی ماشین بودند و تهی از تاکسی و اتومبیل ، آنگاه بی زحمت لطفا به ذهنتان نرسد که از ما یک استفاده آن جوری نمایید . باور کنید خدا را خوش نمی آید به خاطر اینکه ماشین ندارید شماره یک یک پنج را بگیرید و با کمی دروغ  چاشنی کار کردن ما را بکشانید به سمت خودتان.آخه اورژانس کارش مهمتر از این حرفهاست. برادرم، خواهرم، عزیزم ما آژانس نیستیم ، ما اورژانسیم!!!

داستان ماموریت چهارمیه

آرامش به ما آرامش می دهد و در فضای سرشار از آرامش است که ما می توانیم کارمان را به طور صحیح و دقیق انجام دهیم.اما نمیدانم هر موقع صحبت از عدم آرامش و هیاهوی جمعیت و همهمه می شود یاد یکجایی می افتم.کیاکلا.بله کیاکلا برای من یادآور استرس و واهمه است.ترس از کتک خوردن و فحش و ناسزا شنیدن و دائم در این فکر بودن که چه اتفاق غیر منتظره ای میخواهد بیفتد.هر لحظه به این فکر می کردم که عده ای خواهند آمد و تو را کشان کشان به سمت محلهای اتفاقیه خواهند بردومثل کودکی هایم که شبها هنگام خواب وحشت به سراغ من می آمد و من وحشت زده و سراسیمه خودم را در هجوم هزاران چیز ناشناخته و مبهم می دیدم.اما الان که آمده ام به اینجا(قائمشهر) حداقل از این بابت خیالم راحت شد.شدم آرام و ساکت.بی دغدغه و بی هیاهوی حضور ناشناسان.خدمت میکنم به مردم با آرامش.خدا را شکر...

پایان


 

 



[ پنج شنبه 93/12/21 ] [ 9:5 عصر ] [ جمال رضایی اوریمی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

تماس با ما
درباره وبلاگ

این یک مجله ای است مفید و سرشار از مطالب ارزنده و جالب توجه برای همه مردم. این مجله بازتابی است از زندگی من.


برای نمایش تصاویر گالری کلیک کنید


وبلاگ های پزشکی
امکانات وب
l
Online User
امکانات وب


بازدید امروز: 114
بازدید دیروز: 110
کل بازدیدها: 675035