سفارش تبلیغ
صبا ویژن
http://115simoorgh.ParsiBlog.com
مجله دانستنیهای فوریتهای پزشکی سیمرغ 
قالب وبلاگ
لینک دوستان
سایت های استان مازندران
لینک مجلات مفید

خاطرات پرسنل اورژانس 115

زاینده رود


شبی از شبهای داغ مرداد ماه بود .شبی که در شیفت اورژانس موتوری بودم و پایان ساعت کاری ام هشت و نیم شب بود . وقتی به اتاق فرماناعلام کردم که زمان کاری من تمام شده و در حال ترک محل مستقری هستم از اتاق فرمان به من اعلام شد چون واحد امدادی مستقر در محل مرکز در مأموریت است باید هم چنان در محل مستقر باشم .


محل استقرار امدادموتوری در منطقه ای بین پل مارنان و پل فلزی بود . شب آرامی بود جز مردمی که از فرط گرما به پارکها پناه آورده بودند خبری در منطقه نبود . ناگهان برای یک لحظه احساس کردم در سیاهی شب چیزی از روی پل فلزی در آب رودخانه زاینده رود افتاد .چیزی که شیبه یه آدم بود.

ساعت 9:30 بود و چون ساعت کاری پرسنل نیروی انتظامی مستقر در اون ناحیه تا 8 شب بیشتر نبود خودم دست به کار شدم و رفتم تا بررسی کنم جریان چیه .

موتور رو پارک کردم و از دکه اغذیه فروشی که نزدیک به زیر پل بود خواهش کردم چراغ دکه رو به رودخانه بندازه تا من بتونم داخل آب رو بهتر ببینم. در زیر نوری که سطح آب رو روشن کرده بود متوجه شدم چیزی که به آب افتاده یک آدمه که هر لظحه با جریان آب داشت دورتر می شد.مردد بودم که توی این دقایق بهترین تصمیم واسه نجات جون اون آدم چیه .تماس با اتاقر فرمان ؟آتش نشانی ؟ یا اینکه خودم کاری انجام بدم .

اولین کاری که به ذهنم رسید کمک گرفتن از مردمی بود که مثل من صحنه افتادن اون شخص به رودخانه رو دیده و واسه کمک اومده بودند.به پیشنهاد یکی از اونا چند نفر دست همدیگر رو مثل زنجیر به هم گرفتند تا من بتونم داخل آّب برم و بدون اینکه جریان آب منو با خودش ببره مصدوم رو نجات بدم. بسم ا... گفتم و وارد آب شدم .از عنایت خدا مصدوم به جایی گیر کرده بود و فشار قوی آب نتونسته بود اونو حرکت بده .به هر سختی که بود خودم رو بهش رسوندم و لباسش رو محکم گرفتم خیلی سنگین شده بود .تعادلم رو از دست داده بودم اما با کمک مردم اونو از آب از بیرون کشیدیم .در نگاه اول زنی جوانی بو د .حدوداً 30 ساله . با اینکه انرژی زیادی از دست داده بودم و دست و پاهای خودم کرخ شده بود بدون درنگ مشغول احیاء مصدوم شدم و سریع راه هوایی اش رو باز کردم و با تلاش زیاد تنفسش روبرگردوندم . آب زیادی خورده بود.کم کم رو به هوشیاری رفت و تقریباً از مرگ حتمی نجات پیدا کرد . خیلی خوشحال بودم که این مأموریت ناگهانی و بی خبر با مؤفقیت به پایان رسیده بود . بالای سر اون خانم نشسته بودم که چشماشو باز کرد و به محض دیدن من و شنیدن صدای من که بهش می گفتم خدا رو شکر که نجات پیدا کردی ، نشست و یک کشیده جانانه به گوش من زد . به طوری که من و همه ی مردمی که دور ما بودند از تعجب شوکه شده بودند .

چرا منو نجات دادی ؟ به چه حقی ؟ توچی از بدبختی های من می دونستی که منو به این زندگی نکبتی برگردونی ؟ ای خدا چرا منو نمی کشی ؟ چرا نمی ذارین بمیرم راحت بشم ؟!!!

صدای گریه ها و ضجه های بلند اون زن همه رو ناراحت کرده بود . چند تا خانم دورش رو گرفتند تا ساکتش کنند اما اون همش می گفت شما نمی دونین شما که نمی فهمین .

من هنوز سیلی که خورده بودم رو باور نکرده بودم .مردم با من همدردی می کردن و منو دلداری می دادن اما من می تونستم شرایط عصبی اون خانم رو کاملاً درک کنم و اصلاً ناراحت نبودم .

با اتاق فرمان تماس گرفتم و بعد از شرح ماجرا درخواست آمبولانس کردم تا مصدوم به بیمارستان منتقل بشه .

بعدها از همکارام در اورژانس بیمارستان فهمیدم که اون بنده خدا بعد از نجات و برگشتن به حالت عادی دائم سراغ منو می گرفته تا ازم عذرخواهی و تشکر کنه .

علت خودکشی اش هم این بوده که از شوهرش متعادش باردارشده بود و چون نتوسته بود شوهرش رو متقاعد به ترک مواد بکنه اونو تهدید کرده بود که هم خودش و هم بچه اش رو می کشه .

بعد از سقوط در آب خداوند به او جان دوباره بخشیده بود اما جنین کوچکش قربانی اعتیاد پدر و حماقت مادری شد که هرگز وانا رو به چشم ندید .



[ پنج شنبه 93/11/16 ] [ 11:0 صبح ] [ جمال رضایی اوریمی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

تماس با ما
درباره وبلاگ

این یک مجله ای است مفید و سرشار از مطالب ارزنده و جالب توجه برای همه مردم. این مجله بازتابی است از زندگی من.


برای نمایش تصاویر گالری کلیک کنید


وبلاگ های پزشکی
امکانات وب
l
Online User
امکانات وب


بازدید امروز: 10
بازدید دیروز: 251
کل بازدیدها: 675728