http://115simoorgh.ParsiBlog.com
مجله دانستنیهای فوریتهای پزشکی سیمرغ
| ||
خاطرات پرسنل اورژانس 115 خبر بد یک روز پاییزی روزپنج شنبه سال هشتادوهفت ساعت شش بودکه زنگ تلفن پایگاه به صدادرآمدهمکارم تلفن رابرداشت. بعدگفت باتوکاردارند گوشی راگرفتم برادرم
بود ازمشهد، حالش خوب نبودگریه میکرد میخواست یه چیزی بگه اما نمی تونست. بالاخره گفت که بابا فوت کردند.من گیج شدم تلفن قطع شد یک لحظه بعد خودم تماس گرفتم ودیدم خواب نیستم ومطلب حقیقت داره. حالا من توی پایگاه جندق و خانواده مشهد ، فاصله حدود نهصد کیلومتر. ازطرفی من فرزندبزرگ خانواده بودم و باید هر جور بود خودم رو به مراسم می رسوندم .پدرم فقط 50 سال سن داشت خیلی ناراحت بودم.به هرجهت مجبوربودم صبرکنم تاتکنسین جایگزین بیاید تابتوانم بروم اخه توی اورژانس 115 همیشه دو نفر در یک شیفت کاری هستند و در پایگاههای جاده ای حداقل یه 24 ساعت باید سر کار باشند. خب تا اومدم یه نفر جایگزین برای خودم پیدا کنم و راه بیافتم خیلی طول کشید ، وقتی رسیدم همه کارها تمام شده بود حتی به مراسم تدفین هم نرسیدم تاسرخاک مرحوم پدرم فاتحه بخوانم چون وقتی رسیدم مشهد ساعت یازده شب بود. [ پنج شنبه 93/11/16 ] [ 10:58 صبح ] [ جمال رضایی اوریمی ]
[ نظرات () ]
|
| |
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |