سفارش تبلیغ
صبا ویژن
http://115simoorgh.ParsiBlog.com
مجله دانستنیهای فوریتهای پزشکی سیمرغ 
قالب وبلاگ
لینک دوستان
سایت های استان مازندران
لینک مجلات مفید

خاطره در اورژانس - کودک سه ساله و تاب خوردن مادرش

(خاطرات تکنسین های فوریتهای پزشکی)

 خانه‌ای خرابه بود که هیچ درب و پیکری نداشت؛ پنجره‌های آن هم به‌جای شیشه با پلاستیک پوشانده شده بود؛ خانه بسیار سرد بود؛ کودکی حدودا 3 ساله در وسط اتاق ایستاده بود و تا چشمش به ما افتاد، گفت "عمو، مامانم الان یک ساعت است که تاب بازی می‌کند؛ پایین هم نمی‌آید" ...

به گزارش ایمنا، گوشه و کنار این شهر، پر است از تلخ و شیرین‌هایی که هر روز و هر لحظه خاطراتی را در ذهن ما انسان‌ها به یادگار می‌گذارد؛ خاطراتی که گاه با یادآوری‌اش لبخند شادی بر لب‌مان می‌نشیند و گاه بغضی تلخ در گلوی‌مان... اینجا روی این زمین خاکی، گاه گاهی از ظلم‌ها و مظلومیت‌هایی می‌شنویم که هرچه قوه منطق خود را به کار می‌گیریم هیچ منطقی برای‌شان پیدا نمی‌کنیم و حتی توان قضاوت کردن را از دست می‌دهیم و تنها به جمله "الله اعلم" اکتفا می‌کنیم.

سیروس قاسمی دستگردی، پس از سال‌ها فعالیت به عنوان تکنسین فوریت‌های پزشکی اصفهان، ماجرایی تاسف‌بار از یکی از ماموریت‌های خود را برای‌مان تعریف کرد و گفت: " ساعت 5 صبح یک روز سرد زمستانی بود؛ در تماسی از اتاق فرمان 115 به پایگاه ما اعلام کردند که یک خانم حدودا 35 ساله در خانه‌ای واقع در خیابان سروش اصفهان، خودش را دار زده است؛ به سرعت با همکارم به سمت مقصد مورد نظر حرکت کردیم؛ سرِ کوچه که رسیدیم مردی را دیدیم که با حالتی منتظر ایستاده بود؛ از وی پرسیدیم که آیا شما با اورژانس تماس گرفتید که او منکر این قضیه شد؛ وارد کوچه شدیم؛ خانه‌ای خرابه بود که هیچ درب و پیکری نداشت؛ پنجره‌های آن هم به‌جای شیشه با پلاستیک پوشانده شده بود؛ خانه بسیار سرد بود؛ کودکی حدودا 3 ساله در وسط اتاق ایستاده بود و تا چشمش به ما افتاد، گفت "عمو، مامانم الان یک ساعت است که تاب بازی می‌کند؛ پایین هم نمی‌آید" ؛ با دیدن آن صحنه، بسیار غمگین شدیم؛ کنار اتاق، یک منقل ذغال بود که هنوز تقریبا روشن بود؛ زن جوان، با کمربند به درب خانه حلق‌آویز شده بود و اثراتی از سوختگی روی نوک بینی و وسط پیشانی‌اش به چشم می‌خورد؛ خبری هم از شوهرش نبود؛ مجبور شدیم برای تعیین تکلیف کودک خردسال، با بهزیستی تماس بگیریم و او را به آنها تحویل دهیم.
پس از مدتی مشخص شد که همسر آن زن، در ابتدا وی را با گاز ذغال، خفه کرده و سپس او را با کمربند از درب خانه آویزان کرده بود. بعد از چند وقت، هنگامی که گذرم به آن منطقه افتاد، دیدم که خانه آنها را هم خراب کرده‌اند.

 

 

منبع: اینترنت 

 


[ یکشنبه 93/6/16 ] [ 4:1 عصر ] [ جمال رضایی اوریمی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

تماس با ما
درباره وبلاگ

این یک مجله ای است مفید و سرشار از مطالب ارزنده و جالب توجه برای همه مردم. این مجله بازتابی است از زندگی من.


برای نمایش تصاویر گالری کلیک کنید


وبلاگ های پزشکی
امکانات وب
l
Online User
امکانات وب


بازدید امروز: 234
بازدید دیروز: 154
کل بازدیدها: 675701