سفارش تبلیغ
صبا ویژن
http://115simoorgh.ParsiBlog.com
مجله دانستنیهای فوریتهای پزشکی سیمرغ 
قالب وبلاگ
لینک دوستان
سایت های استان مازندران
لینک مجلات مفید

خاطرات پرسنل اورژانس 115

باران پاییزی


ساعت 11 شب بود . شبی از شبهای اول پاییز 1385 . اولین باران پاییزی شروع به باریدن کرده بود و این در شغل ما نوید یک شب پر خطر بود . همیشه با اولین بارونها سطح جاده خیلی لغزنده میشه و راننده ها باید خیلی حواسشون رو جمع کنند چون با یه ترمز کوچیک ماشین از کنترل خارج میشه.


آن زمان در پایگاه اوژانس خیابان کاوه ،کد 1069 مشغول خدمت بودم .

حدود ساعت 11 شب بود که با اعلام اتاق فرمان به فلکه دانشگاه صنعتی به سمت شاهین شهر اعزام شدیم طبق خبر رسیده ، یک دستگاه اتوبوس به علت لیز شدن سطح جاده در اثر بارش باران واژگون شده بود . تا رسیدن ما واحدهای امدادی اورژانس 115 شاهین شهر و خمینی شهر تقریباً به اکثر مصدومان رسیدگی کرده بودند و همه رو به مراکز درمانی انتقال داده بودند. جز یک نفر که زیر بدنه اتوبوس گیر کرده بود . به کمکش رفتیم و با همکاری دوستان آتش نشان در ایستگاه 6 که در محل حاضر بودند مصدوم رو بیرون آوردیم ولی در اثر ضربه های وارد به سرش متأسفانه فوت کرده بود .

برگشتیم به پایگاه . همه مضطرب و ناراحت بودیم .

خدا امشب رو به خیر کند . این بارون های اول پاییز خیلی حادثه سازه .

خدا رحمش زیاده . ما هم راضی هستیم به رضای خدا .

بحث ما در مورد شرایط جوی اون شب ادامه داشت که مجدداً از اتاق فرمان دستور اعزام اومد .

پل خورزوق ، اتوبان معلم ، مورد یک دستگاه اتوبوس واژگون شده

تعلل جایز نبود هر چند جاده ها لیز بود و برای ما هم خطرناک ، اما خودمون را با سرعت هرچه بیشتر به محل حادثه رسوندیم این بار عمق فاجعه بیشتر از قبل بود . به نظر می رسید مصدوم و کشته بیشتری داشته باشه . همزمان با ما نیروهای آتش نشانی هم رسیدند و همه به کمک هم مشغول امداد رسانی شدیم . من و یکی از آتش نشان ها به سراغ مردی رفتیم که سینه و سرش زیر اتوبوس و پاهایش بیرون مانده بود . آتش نشانها بدنه اتوبوس را کنار زدند و آروم آروم با کمک هم دستها و پاهای مصدوم رو گرفتیم و به آرامی بیرون کشیدیم که با صحنه دلخراشی مواجه شدیم . صورت مرد به طور کامل زیر فشار ضربه اتوبوس پرس و کاملاً له شده بود . حال بسیار بدی داشتم اما وظیفه ام حکم می کرد که به کارم ادامه دهم .

لازم به توضیح است همیشه در سر صحنه حادثه اولین واحد امدادی که می رسه مسئول تریاژ یا همون اولویت بندی بیماران می شه ، این مسئولیت در این مأموریت به عهده ما بود . در صحنه 6 واحد امدادی حاضر بودند که بیماران را بر اساس مشکلاتی که داشتند به آنها سپردیم تا بعد از رسیدگی های پیش بیمارستانی اونا رو به بیمارستان های هماهنگ شده برسونند.

در این حادثه وحشتناک 8 مسافر جان باخته بودند و تعداد مصدومین هم کم نبود . یکی دیگر از مسافران فوتی مردی حدود 50 ساله بود که لبه ستون اتوبوس یا شاید یک مفتول فلزی با صورتش برخورد کرده بود و از ابرو تا زیر بینی و گوش هایش را کاملاً تخت کرده بود . صحنه بسیار دلخراشی بود پسر 17 ساله اش در حالی که دستش شکسته بود کناره جنازه پدرش گریه و بی تابی می کرد . از همکارم خواستم به او رسیدگی کند و خودم وارد اتوبوس شدم تا ببینم کسی جا نمونده باشه . دیدم مردی با بدن و صورت سالم ته اتوبوس نشسته خوشحال شدم فکر کردم زنده است اما جلوتر که رفتم متوجه نگاه مات او به خودم شدم . آروم انگشتم رو به سمت گردنش بردم تا نبضش رو بگیرم اما در کمال ناباوری دستم داخل گردنش فرورفت . بنده خدا مهره های گردنش کاملاً خرد شده بود و علت فوتش در دم همین بود . دیگر تحمل نداشتم پایین که اومدم بعد از رسیدگی به مصدومین سطحی و پایان مأموریت همه با لباس های خونی و اعصاب داغون به پایگاه برگشتیم . دیدن این صحنه ها روحیه همه رو خراب کرده بود . لباس عوض کردیم و همگی تقریباً ساکت نشستیم که برای بار سوم دستور اعزام به مأموریت جدیدی اعلام شد .

ای وای !! باز هم واژگونی اتوبوس . همیشه فکر می کنم اگه عاشق شغلم نبودم و هدفم خدمت رسانی به مردم نبود شاید دیگه توان این حادثه سوم رو نداشتم .

ساعت حدود 5 بود . هوا دیگر روشن شده بود . دوباره یا علی گفتیم و سریع راهی شدیم . خوشبختانه این حادثه مصدوم منجر به فوت نداشت . برای ما که شبی سخت با صحنه های دلخراش رو پشت سر گذاشته بودیم ، این مسئله جای شکر داشت .

یادم میاد به اولین مصدوم که رسیدیم ، مردی بود با لباس تیره و تمیز که به کناره های اتوبان تکیه داده بود. ظاهرش در نظر اول نشون می داد که سالمه . همکارم آقای جعفری رو به من کرد و گفت :

شکر خدا این آقا چیزیش نیست بریم سراغ بعدی

پس این چیه آقا ؟!!

صدای مرد بود . به طرفش که برگشتیم دستش به سمت ما دراز بود . گوشش که کنده شده بود کف دستش بود . هر سه نفر به خنده افتادیم .

سریع گوشش رو توی گاز استریل خیس شده با سرم گذاشتیم و بعد از پانسمان به سراغ مصدوم بعدی رفتیم...

بله . همیشه اورژانس پیش بیمارستانی خاطرات تلخ و شیرین رو کنار هم داره و پرسنل 115 با توکل به خدا ، چون به کارشون عشق می ورزند ، بدون چشم داشت به خدمت رسانی خلق مشغولند.

 


[ یکشنبه 93/11/5 ] [ 3:9 عصر ] [ جمال رضایی اوریمی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

تماس با ما
درباره وبلاگ

این یک مجله ای است مفید و سرشار از مطالب ارزنده و جالب توجه برای همه مردم. این مجله بازتابی است از زندگی من.


برای نمایش تصاویر گالری کلیک کنید


وبلاگ های پزشکی
امکانات وب
l
Online User
امکانات وب


بازدید امروز: 14
بازدید دیروز: 138
کل بازدیدها: 663424