سفارش تبلیغ
صبا ویژن
http://115simoorgh.ParsiBlog.com
مجله دانستنیهای فوریتهای پزشکی سیمرغ 
قالب وبلاگ
لینک دوستان
سایت های استان مازندران
لینک مجلات مفید

خاطره جا ماندن از آمبولانس

(مجموعه خاطرات تکنسین فوریتهای پزشکی تبریز)


سال 1384 و اوایل شروع طرحم بود, درپایگاه 206 با همکارم آقای رشتبری شیفت بودم.اعلام ماموریت تصادفی تو خیابان قره آغاج شد, مورد تصادف خانم با اتوبوس بود, من هم چون جدید به اورژانس اومده بودم , هیجان خاصی داشتم.
همکارم رانندگی میکرد, بمحل حادثه که رسیدیم, مصدوم خانم پیری بود که حین پیاده شدن از اتوبوس, اتوبوس حرکت کرده و منجر به افتادن خانم به زمین شده بود.
این خانم بدنبال افتادن به زمین, دچار شکستگی در مچ پا و همچنین پاره شدن پوست در قسمت بازو شده بود.
با کمک همکارم آقای رشتبری, برای مچ پای مصدوم , آتل بستیم و بازویش را پانسمان کردیم و دو رگ با سرم برایش تعبیه کردیم.
چند نفر ازهمسایه های خانم در محل بودند و در حین انتقال, سه نفر همرا بیمار سوار آمبولانس شدند.
خیابان قره آغاج , خیابانی کم عرض هستش, مسیر رفت ما مسدود بود و من بعد اینکه کارهای مصدوم رو انجام دادیم, برای اینکه سریع راه رو برای حرکت آمبولانس باز کنم, از آمبولانس پیاده شدم , چون مسیر پشت آمبولانس باز بود, به همکارم اشاره کردم تا عقب عقب بیاد, غافل از اینکه, مسبر جلوی آمبولانس. باز شده و همکارم متوجه پیاده شدن من نشد و حرکت کرد.
بیمارستان شهید محلاتی خیلی نزدیک به محل حادثه بود و قرار ما انتقال بیمار به اون بیمارستان بود.
یک لحظه وسط خیابون خشکم زد, نمیشد کاری کرد, یک لحظه دیدم خودروی رنو از پارک میخواد دربیاد, به راننده اش گفتم:منو سریع به آمبولانس برسون, اونم قبول کرد و راه افتادیم.
چون بیمارستان در نزدیکی ما بود, عرض 3 دقیقه به بیمارستان رسید و من هم پشت سرش, همکارم آمبولانس رو جلوی بخش اورژانس نگه داشت و رفت داخل تا برانکارد بیاره, منم از راننده رنو خداحافظی و تشکر کردم و اومدم و در عقب آمبولانس رو باز کردم و سرمهای بیمار رو بستم و تا همکارم با برانکارد چرخدار رسید, مریض رو با کمک اقوام بیمار روی برانکارد گذاشتیم و بردیم بخش اورژانس و مصدوم رو تحویل دادیم.
اومدم تو آمبولانس نشستم و همکارم حرکت کرد که بریم, در مسیر ازش پرسیدم: متوجه شدی من با چی اومدم بیمارستان؟ و اون جواب داد: خوب معلومه, با آمبولانس.
اینوکه گفت : من شروع کردم بخنده و جریان ماجرا رو گفتم, آقای رشتبر آمبولانس رو کشید کنار خیابون و شروع کرد بخنده.
این ماجرا برام درس عبرتی شد تا هرگز بدون آگاه کردن همکارم, کاری نکنم, درسته اقدامات درمانی برای بیمار انجام شده بود, اما باید بیشتر مراقب بودم,ترس عجیبی بدنم روگرفته بود, که بعد از اینکه از بیمارستان احوال بیمار روپرسیدم, آروم شدم.


منبع: اینترنت

حبیب حسینقلی زاده, تکنسین فوریتهای پزشکی آذربایجان شرقی-تبریز


[ پنج شنبه 94/12/20 ] [ 12:34 صبح ] [ جمال رضایی اوریمی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

تماس با ما
درباره وبلاگ

این یک مجله ای است مفید و سرشار از مطالب ارزنده و جالب توجه برای همه مردم. این مجله بازتابی است از زندگی من.


برای نمایش تصاویر گالری کلیک کنید


وبلاگ های پزشکی
امکانات وب
l
Online User
امکانات وب


بازدید امروز: 23
بازدید دیروز: 31
کل بازدیدها: 660511